سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در صفت دنیا فرمود : ] مى‏فریبد و زیان مى‏رساند و مى‏گذرد . خدا دنیا را پاداشى نپسندید براى دوستانش و نه کیفرى براى دشمنانش . مردم دنیا چون کاروانند ، تا بار فکنند کاروانسالارشان بانگ بر آنان زند تا بار بندند و برانند . [نهج البلاغه]   بازدید امروز: 1  بازدید دیروز: 1   کل بازدیدها: 7969
 
دستهایی رو به آسمان
 
فاطمه (س) -از زبان رسول خدا
نویسنده: مینو(شنبه 85/3/27 ساعت 10:29 عصر)

 

روزگار غریبی است دخترم! و دنیا از آن غریب تر!

این چه دنیایی است که دختر رسول خدا را در خویش تاب نمی آورد؟

این چه روزگاری است که راز آفرینش زن را در خود تحمل نمی کند؟

این چه عالمی است که دردانه خدا را از خویش می راند؟

روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریب تر!

آنجا جای تو نیست، دنیا هرگز جای تو نبوده است. بیا دخترم، بیا، تو از آغاز هم دنیایی نبودی. تو از بهشت آمده بودی، تو از بهشت آمده بودی...


آن روزها که مرا در حرا با خدا خلوتی دوست داشتنی بود، جبرییل، این عاشق میان عاشق و معشوق، این رابط میان عابد و معبود، این ملک خوب و پاک و صمیمی، این امین رازهای من و پیام های خداوند، پیام آورد که معبود، چهل شبانه روز تو را می خواند، یک خلوت مدام چهل روزه از تو می طلبد...

و من که جان می سپردم به پیام های الهی و آتش اشتیاقم زبانه می کشید با دم خداوندی، انگار که خدا با همه بزرگی اش از آن من شده باشد، بال درآوردم و جانم را در التهاب آن پیام عاشقانه گداختم.

آری، جز خدا و جبرییل و شوی تو کسی چه می دانست حرا یعنی چه؟ کسی چه می داند خلوت با خدا یعنی چه؟

اما... اما کسی بود در این دنیا که بسیار دوستش می داشتم -خدا همیشه دوستش بدارد- دل نازکش را نمی توانستم نگران و آزرده خویش ببینم.

همان که در وقت بی پناهی پناهم شد و در وقت تنگدستی، گشایشم و در سرمای سوزنده تکذیب دشمنان، تن پوش تصدیقم، مادرت خدیجه.

خدا هم نمی توانست او را دل نگران و مشوش ببیند.

در آن پیام شیرین، در آن دعوت زلال، آمده بود که این چهل روز مفارقت از خدیجه را برایش پیغام کنم.

و کردم، عمار، ‌آن صحابی وفادار را گسیل کردم:

جان من! خدیجه! دوری ام از تو، نه بواسطه کراهت و عداوت و اندوه است، خدا تو را دوست دارد و من نیز، خدا هر روز، بارها و بارها، تو را به رخ ملائکه خویش می کشد، به تو مباهات می کند و ...

من نیز.

این دیدار چهل روزه من با آفریدگار و ... ضمنا فراق تو، هم فرمان اوست. این چهل شبانه روز را تاب بیاور، آرام و قرار داشته باش و در خانه را به روی هیچکس نگشای.

من چهل افطار در خانه فاطمه بنت اسد می گشایم تا وعده الهی سرآید و دیدار تازه گردد.))


پیام که به مادرت خدیجه رسید، اشک در چشمایش حلقه زد و آن حلقه بر در چشمها ماند تا من در شام چهلم، حلقه از در برداشتم و وقتی صدای دلنشین خدیجه از پشت پنجره انتظار بر آمد که:

کیست کوبنده دری که جز محمد ص شایسته کوفتن آن نیست؟

گفتم:

محمدم.

دخترم! شادی و شعفی که از این دیدار در دل مادرت پدید آمد، در چشمهایش درخششی آشکار می گرفت. افطار آن شب از بهشت برایم به ارمغان آمده بود، طرف های غروب جبرییل، آن ملک نازنین خداوند، با طبقی در دست، آمد و کنارم نشست. سلام حیات آفرین خدا را به من رساند و گفت که افطار این آخرین روز دیدار را، محبوب -جل و علا- از بهشت برایت هدیه کرده است.

در پی او میکاییل و اسرافیل هم آمدند -خدا ارج و قربشان را افزون کند- جبرییل با ظرفی که از بهشت آورده بود، آب بر دستهایم می ریخت، میکاییل شستشویشان می داد و اسرافیل با حوله لطیفی که از بهشت همراهش کرده بودند، آب از دستهایم می سترد.

ببین دخترم! -جان پدرت به فدایت- که همه مقدمات ولادت تو قدم به قدم از بهشت تکوین می یافت.

این را هم باز بگویم که تو اولین کسی هستی که به بهشت وارد می شوی. تویی که بهشت را برای بهشتیان افتتاح می کنی.

این را اکنون که تو مهیای خروج از دنیای بی وفا می شوی نمی گویم، این را اکنون که تو اسماء را صدا می کنی که بیاید و رخت های مرگ را برایت مهیا کند نمی گویم...

این را اکنون که تو وضوی وفات می گیری نمی گویم، همیشه گفته ام، در همه جا گفته ام که من از فاطمه بوی بهشت را می شنوم.

یک بار عایشه گفت: چرا اینقدر فاطمه را می بویی؟ چرا اینقدر فاطمه را می بوسی؟ چرا به هر دیدار فاطمه، تو جان دوباره می گیری؟

گفتم: خموش! عایشه! فاظمه بهشت من است، فاطمه کوثر من است، من از فاطمه بوی بهشت می شنوم، فاطمه عین بهشت است، فاطمه جواز بهشت است، رضای من در گروی رضای فاطمه است، رضای خدا در گروی رضای فاطمه است، خشم فاطمه جهنم خداست و رضای فاطمه بهشت خدا.

فاطمه جان! خاطر تو را نه فقط بدین خاطر می خواهم که تو دختر منی، تو سیده زنان عالمیانی، تو برترین زن عالمی، خدا تو را چنین برگزیده است و خدا به تو چنین عشق می ورزد.

این را من از خودم نمی گویم، کدام حرف من از جانب خودم گفته ام؟

آن شب که به معراج رفته بودم، دیدم که بر در بهشت به زیباترین خط نوشته است:

خدایی جز خدای بی همتا نیست، محمد ص پیامبر خداست، علی معشوق خداست، حسن و حسین برگزیدگان خدا هستند و لعنت خدا بر آنان که کینه ورز این عزیزان خدا باشند.

این را اکنون که تو غسل رحلت می کنی نمی گویم.

آن روز که من در خیمه ای نشسته بودم و بر کمانی عربی تکیه کرده بودم یادت هست؟

تو و شوی گرامی ات علی و دو نور چشمم حسن و حسین نشسته بودید و من برای چندمین بار اعلام کردم که:

ای مسلمانان بدانید: هر کسی با اینان -یعنی با شما- در صلح و صفا باشد من با او در صلح و صفایم و هر کس با اینان -یعنی با شما- به جنگ برخیزد، من با او در ستیزم، من کسی را دوست دارم که این عزیزان را دوست بدارد و دوست نمی دارند این عزیزان را مگر پاک طینتان و دشمن نمی دارند این عزیزان را مگر آلودگان و تر دامنان.


فاطمه جان بیا! بیا که سخت در اشتیاق دیدار تو می سوزم، بیا، بیا که دنیا جای تو نیست و بهشت بی تو بهشت نیست.

راستی! به اسماء بگو: آن کافور که از بهشت برایم آمده بود و ثلث آن را خود به هنگام خویش بکار گرفتم و دو ثلث دیگر آن را برای تو و علی گذاشتم بیاورد.

به آن کافور بهشتی حنوط کن دخترم که ولادت تو در بهشتی است و وفات تو نیز بهشتی است.


سلام بر تو آن روز که زاده شدی، سلام بر تو آن دو روز که زیستی، سلام بر تو اکنون که می آیی و سلام بر تو آن روز که برانگیخته می شوی...

 

 



نظرات دیگران ( )

<      1   2   3   4   5      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
به بهانه چله دعای عهد...
باید بیاید ...
فاطمه (س) از زبان علی (ع)
.....
فاطمه (س) -از زبان رسول خدا

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
دستهایی رو به آسمان
مینو

|| لوگوی وبلاگ من ||
دستهایی رو به آسمان

|| لوگوی دوستان من ||


|| اوقات شرعی ||


|| آهنگ وبلاگ من ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو